سفارش تبلیغ
صبا ویژن


رها شده از قفس آزادی

نشسته سایه ای  از افتاب بر رویش

به روی شانة طوفان رهاست گیسویش

 

کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم

که باد از دل صحرا می­آورد بویش

 

کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم

کسی چنان که به مذبح برید چاقویش

 

نشست کنارش کسی که می­گرید

کسی که دست گرفته به پهلویش

 

هزار مرتبه پرسیده­ام ز خود او کیست

که این غریب نهاده است سر به زانویش

 

کسی که در ان طرف دشتها نه معلوم است

کجای حادثه افتاده است بازویش

 

کسی که با لب خشک و ترک ترک شده­اش

نشسته تیر به زیر کمان ابرویش

 

کسی­ست وارث این دردها که چون کوه است

عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش

 

عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان

که عشق میکشد از هر طرف به هر سویش

 

طلوع می­کند اکنون به روی نیزه سری

که روی شانه طوفان رهاست گیسویش


نوشته شده در سه شنبه 91/9/21| ساعت 6:2 عصر| توسط رضا| نظرات ( ) |


قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت