اين فرات بي وفا خود تشنه ي جانِ من است
مشکِ پاره مرحمِ طفلان عطشانِ من است
من کنارِ علقمه مادر نشسته در برم
هديه ي ديدارِ مادر اشکِ چشمانِ من است
جان دهم آهسته آهسته کنارِ علقمه
مادرِ پهلو شکسته چونکه مهمانِ من است
چو.ن برادر آمده اکنون کنارِ پيکرم
هر دو دستش خون شده از خونِ دستانِ من است
منکه با صورت زمين خوردم ز روي مَرکبم
اين چنين جان دادنم از لطفِ يزدانِ من است
گر ببيند زينبم اين جسمِ صد چاکِ مرا
تا ابد ناله کنان پيوسته گريانِ من است
از سکينه من خجالت مي کشد ياربّ مدد
چون که دانم تشنه لب هر دم پريشانِ من است
من که افتادم به خاک و دست من گشته جدا
دشمنم اکنون بدين حالم هراسانِ من است