رها شده از قفس آزادی
ترانه ی من ترانه ی برگ است برگ دل سوخته زرد و رد پای شیون است شیون شاخه مادر مادر کودک مرده پر درد... باد می لرزاند مرا ومن ارام دست در دست نسیم رو به خاک می ایم دستان مادرم رها وچه دلچاک می ایم...... خفته در کنار برادرن شهیدم سنگ فرش نه برگ فرش و کوچه ها همدرد من هم رنگ من عابران خسته مرا به زیر پای خود قهقهه قلقلک تلخ صدای خزان می آید و سالهاست که من به تکرار پاییز و بهار خرامان و گاه نالان از این همه حادثه شاد در کنار مادرم خواهرم شکوفه برادرم برگ سبز همسایه مان خاک و چادر سپید خدای تاریخ را در دل خود زمزمه میکنم گوش کن به خش خش من....... تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانی شدن راه بسیار است می خواهم چون لحظه تولد آسمانی باشم اگر اهل زمینی تو را با من کاری نیست گریه کنم برای کسانی که هیچگاه غمم را نخوردند Gلبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم ننواختند محبت کنم به کسانی که محبتی در حقم نکردند عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند باد پای کوهساران بخت من به سویت باز خواهم گشت اسب تیز پایم را مهمیز خواهم زد و چون رعدی در اوج قله ها رخ خواهم نمود و با اغوشی از باران گلهای تشنه را سیراب خواهم کرد به سویت باز خواهم گشت ای زیبا چهره خوبان دشت اشنایی ها
پروردگارا! به من بیاموز دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |