رها شده از قفس آزادی
لخت و خسته و گرفتار سر پا ایستاده یک مرد مردیه که غصه هاشو نمیشه با دریا شستش همدمش پرنده ای بود که اونم صیادی گشتش آی مترسک با یه قریاد بگو گله هاتو با باد بگو که هیچکسی نیست بکنه از من کمی یاد اما من میگم مترسک تو اگه از جنس چوبی آدما قلبشون سنگه ندارن دنیای خوبی
امید بی ثمری خانه در دلم کرده است به باغ و دشت و بیابان به برگ برگ درختان به روح سبز گیاهان گر از کمند تو دل رست دوباره آورم ایمان که عشق بیهوده است....
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |