رها شده از قفس آزادی
سلام عیدتون مبارک چقدر دوست داشتم الان حرم بودم اگه شما اونجایید ما رو هم دعا کنید در غروبی تیره با گیسوانی اشفته در باد تکیه داده بر چکاد کوه دشت گسترده به زیر پایش را مینگریست و اما سواری پیدا نبود پس هر گردبادی که در اعماق دشت بلند میشد شعله شوقی در دلش زبانه میکشد و هر آن، انتظار گامهای ان اشنایی را داشت که روزی چون باد به اعماق دشت رهسپار بود خبر را مردان ایل اورده بودند احدی در آبادی ها نیست باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان میخورد بر بام خانه یادم امد کربلا را دشت پر شور وبلا را غصه یک روز غمگین گرم و خونین لرزش طفلان نالان زیر تیغ و نیزه ها را گریه های کودکانه اندرین صحرای سوزان میدود طفلی سه ساله پر زناله دلشکسته پای خسته باز باران قطره قطره میچکد از چوب محمل زینب و خونابه ی دل وای باران وای باران باز ابن چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است باز این چه رستخیز عظیم است که بی نفخ صور خاسته از زمین تا عرش اعظم است
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |