رها شده از قفس آزادی
بیرحمی است این که نخواهی ببینمت میدانم این که چشم به راهی ببینمت گیسوی خویش را یله کن بافه بافه کن تا صاف تر میان سیاهی ببینمت در شام من ستاره دنباله دار باش چرخی بزن که نامتناهی ببینمت در چاه سینه ای دل غافل چه میکنی بیرون بیا کبوتر چاهی ببینمت در غرفه های نقش جهان چون صدا بپیچ تا در شکوه و شوکت شاهی ببینمت چندی است خو گرفته است دلم با ندیدنت عمری نمانده است الهی ببینمت سعید بیابانکی (برگرفته از سایتPoem.parsiblog.com ) این روزها نه به آمدن کسی دلخوشم نه از رفتن کسی دلگیر بی کسی هم خودش عالمی دارد تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست میدارم تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیسته ام دوست میدارم برای خاطر عطر نان گرم تو وبرفی که آب میشود و برای خاطر نخستین گلها تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم تو را به جای همه کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم غوغایی است از صدای آواز گنجشکها ببار باران ...ببار در غروبی تیره با گیسوانی اشفته در باد تکیه داده بر چکاد کوه دشت گسترده به زیر پایش را مینگریست و اما سواری پیدا نبود پس هر گردبادی که در اعماق دشت بلند میشد شعله شوقی در دلش زبانه میکشد و هر آن، انتظار گامهای ان اشنایی را داشت که روزی چون باد به اعماق دشت رهسپار بود خبر را مردان ایل اورده بودند احدی در آبادی ها نیست سلام عیدتون مبارک چقدر دوست داشتم الان حرم بودم اگه شما اونجایید ما رو هم دعا کنید کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرت ولی اهسته میگویم الهی بی اثر باشد الهی بی اثر باشد الهی بی اثر باشد
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |